لالایی (شیرینم)

ساخت وبلاگ

درست مثل الان که لیوان قهومو یهو سر کشیدم و خودمو بردم به اون نوک قله ای که داره نسیم میاد و بوی شب و صدای هیچی نیست، درست مثل همین شب اردیبهشت. میدونی دیگه نه اون کافه ی کریمخان سرجاشه نه اون مارک قهوه ای که دوست داشتم وارد میشه، یه جورایی دست تقدیر داره مارو میندازه توی گلوی تقدیر، حس می کنم می خواد یه لیوان آبم روش بخوره که کامل مطمئن بشه هضم میشیم ولی من قول میدم زود هضم نشم، کلا آدم زود هضم شویی هم نیستم! 

این لیوان قهوه یه جورایی وابستگی من به کل کافه های دنیاست با اینکه شاید کمتر از ده تا کافه رو بشناسم، اما خب بهش وابسته ام و اونم بهم دلبستگی داره اگر نداشت اون روز توی کابین نمی گفت منو ببر، از اون نگاها که یهو عاشق میشن! 

+زرد قشنگ

به روایت یک شاهد عینی...
ما را در سایت به روایت یک شاهد عینی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternalnotea بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:34